تشکیل حکومت براى تحقق آرمانها
دین اگر با قدرت همراه شود، خواهد توانست گسترش و بسط پیدا کند؛ اهداف و آرزوهاى دینى را تحقق ببخشد و آرمانهایى را که دین شعار آنها را مىداده است، در جامعه به وجود آورد. اینها بدون قدرت امکان ندارد؛ با قدرت ممکن است. مثلاً شما خیال مىکنید عدالت اجتماعى را در جامعه مىشود با نصیحت، توصیه، التماس و خواهش به وجود آورد؟ عدالت اجتماعى، رفع تبعیض و کمک براى استقرار تساوى در قانون را مگر مىشود بدون قدرت، در سطح داخل جامعه به یک صورت، و در سطح جهان به صورت دیگر به وجود آورد؟
... پس قدم بعدى، تشکیل حکومت است؛ اما تشکیل حکومت هدف نیست؛ نکتهى اساسى اینجاست. تشکیل حکومت براى تحقق آرمانهاست. اگر حکومت تشکیل شد، ولى در جهت تحقق آرمانها پیش نرفت، حکومت منحرف است؛ این یک قاعدهى کلى است؛ این معیار است. ممکن است تحقق آرمانها سالهایى طول بکشد و موانع و مشکلاتى بر سر راه وجود داشته باشد؛ اما جهت حکومت - جهت و سمتگیرى قدرتى که تشکیل شده است - حتماً باید به سمت آن هدفها و آرمانها و آرزوهایى باشد که شعار آن داده شده است و داده مىشود و در متن قرآن و احکام اسلامى وجود دارد. اگر در آن جهت نبود، بلاشک حکومت منحرف است. معیار این است که عدالت اجتماعى و نظم متکى بر قانون به وجود آید و مقررات الهى همه جا مستقر شود.
ترسیم جامعهى آرمانىِ توحیدى
پیغمبر وارد مدینه شد تا این نظام را سرِ پا و کامل کند و آن را براى ابد در تاریخ، به عنوان نمونه بگذارد تا هر کسى در هر جاى تاریخ - از بعد از زمان خودش تا قیامت - توانست، مثل آن را به وجود آورد و در دلها شوق ایجاد کند تا انسانها به سوى چنان جامعهاى بروند.
نزول قرآن براى استفادهى همگان
قرآن کتاب هدایت است؛ کتاب حکمت است؛ کتاب اخلاق است؛ کتاب زندگى است؛ کتاب سیاست است؛ کتاب تکامل انسانى است؛ مجموعهى آیات ارزشمند الهى براى انسان است. ... قرآن براى هدایت نسلهاى انسان در طول تاریخ آمده است تا مردم را از ظلمات خارج کند و به نور هدایت کند؛ کتابى که تبیان همه چیز در اوست؛ کتابى که پاسخ به استفهامهاى بشرى در آن گنجانده شده است؛ کتابى که براى همیشهى زندگى انسان کافى است.
پیوند دین و سیاست
در حالىکه نخستین شعار اسلام، توحید، یعنى نفى همهى قدرتهاى مادى و سیاسى و همهى بتهاى بىجان و باجان بود، و در حالىکه اولین اقدام پیامبر (صلّىاللَّهعلیهوآله) پس از هجرت، تشکیل حکومت و ادارهى سیاسى جامعه بود، و یا دلایل و شواهد فراوان دیگرى که بر پیوند دین و سیاست حکم مىکند، باز کسانى پیدا مىشوند که بگویند دین از سیاست جداست، و کسانى هم پیدا شدند که این سخن ضد اسلامى را از آنها بپذیرند.
شروع این راه در سیزده سال اولِ زندگى پیغمبر است، تا اینکه منتهى به تشکیل حکومت مىشود. پس قدم بعدى، تشکیل نظام مبتنى بر این تفکر و بر پایهى بعثت است. لذا توجه مىکنید که از این ترتیب، خوب مىشود فهمید حرف کسانى که سعى مىکنند تا دین و بخصوص دین اسلام را جداى از حکومت معرفى کنند، غلط است. البته همهى ادیان در این جهت مثل هم هستند؛ لیکن این ادعا در مورد اسلام، خیلى عجیب است که کسى بخواهد دین اسلام را از زندگى، سیاست، ادارهى کشور و از حکومت جدا کند، کنار بگذارد و بین اینها تفکیک ایجاد نماید.
از بزرگترین مظاهر شرک در عصر حاضر، تفکیک دنیا از آخرت، و زندگى مادى از عبادت، و دین از سیاست است. گویى خداى دنیا - معاذاللَّه - جباران و زورگویان و چپاولگران و ابرقدرتها و جنایتکارانند، و استضعاف و استعباد و استثمار خلایق و علو و استکبار نسبت به بندگان خدا حق مسلّم آنهاست و همگان باید پیشانى اطاعت بر آستان تفرعن آنها ساییده و در برابر زورگویى و غارتگرى و میل و ارادهى بىمهار آنان تسلیم باشند و اعتراض نکنند؛ چرا که وعاظالسلاطین و نوادگان «بلعم باعورا» فریاد برخواهند آورد که دخالت در سیاست کردید، و اسلام را چه به سیاست؟!
این، همان شرکى است که امروز مسلمانان باید با اعلام برائت، دامن خود و اسلام را از آن تطهیر کنند. آنچه جاى تأسف است، اینکه سالها غفلت مسلمین و مهجور ماندن قرآن سبب شد که دستهاى تحریف بتوانند به نام دین، هر سخن باطلى را در اذهان جاى داده و بدیهىترین اصل دین خدا را منکر شوند و شرک را جامهى توحید پوشانده و مضمون آیات قرآن را بىدغدغه انکار کنند.
این از اساسىترین مسائل است. در گذشته، این معنا را تصریح نمىکردند؛ اما امروز بصراحت مىگویند که «دین را باید از سیاست جدا کنید». ما عرض مىکنیم که دین اسلام، بلکه همهى ادیان الهى، سیاست و علم و زندگى و مسائل اجتماعى را در متن خود دارند. نمىشود کسى به بخشى از دین معتقد و عامل باشد و به بخشى دیگر نباشد. دین، اداره کنندهى زندگى انسان در همهى صحنهها، از جمله صحنهى سیاست است.
سیاستمدارانى که دائماً دم از جدایى دین و سیاست مىزنند و کسانى از مدعیان دیندارى که به کمک آنان شتافته و همین سخن را تکرار مىکنند، آیا هرگز در آیات قرآن و تاریخ اسلام و احکام شریعت اندیشیدهاند؟ آیا فکر کردهاند که اگر دین جدا از سیاست است، پس چرا قرآن همهى امور سیاسى را، یعنى حکومت را، قانون را، صفبندىهاى زندگى را، جنگ و صلح را، تعیین دوست و دشمن را، و دیگر مظاهر سیاست را، همه و همه را به خدا و دین خدا و اولیاى خدا مرتبط مىکند؟
آیا جهاد اسلامى که در صدها آیهى قرآن و حدیث مسلّم، در زمرهى برترین فرایض دینى قرار گرفته و ترک آن مایهى ذلت و شقاوت دنیا و آخرت شناخته شده، براى به دست آوردن چه چیز و دفاع از کدامین ارزش است؟ آیا حیات طیبهاى که براى تحصیل آن باید جهاد کرد، زندگى در زیر سایهى شوم ولایت غیرخداست؟ بر خاک مذلت نشستن و حاکمیت جباران و ارزشهاى غیرالهى را تماشا کردن و تن به ذلت دادن است؟ و اگر چنین نیست و جهاد براى تحصیل حاکمیتِ اللَّه و خروج از ولایت طاغوت به ولایتِ اللَّه است، پس چگونه مىتوان نقش و ارزش سیاست را در دین و در هدفهاى تعیینشدهى دینى، دست کم یا نادیده گرفت؟
تخلق به اخلاق اسلامى
خود آن حضرت، بنا بر حدیث متواتر و معروف فرمود: «بُعِثْتُ لأُتَمِّمَ مَکارِمَ الأَخْلاقِ». بعثت با این هدف در عالم پدید آمد که مکرمتهاى اخلاقى و فضیلتهاى روحى بشر عمومیت پیدا کند و به کمال برسد.
خصوصیت بعثت پیغمبر (صلّىاللَّهعلیهوآله) دعوت به مکارم اخلاق بود؛ این هم یک عنصر و نکتهى دیگر در حیات رسالتى و بعثت پیغمبر. پس مىتوان گفت که در حقیقت یکى از مرزها و ممیزههاى اسلام و جاهلیت، مسألهى اخلاق است.
حکومت اسلامى و حاکمیت پیامبران براى همین است؛ «إنَّما بُعِثْتُ لأُتَمِّمَ مَکارِمَ الأخلاقِ».
«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ یَتْلُواْ عَلَیْهِمْ ءَایَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ»تزکیه و آموختن کتاب و حکمت، همان تحول درونى انسان است. انسان براى اینکه به هدف خلقت خود برسد، باید به هدف بعثت انبیاء دربارهى خود نائل شود؛ یعنى متحول گردد، درست شود، خوب شود و از آلودگىها و پستىها و عیبها و هواجسى که در درون انسان است و دنیا را به فساد مىکشاند، نجات پیدا کند؛ این در قلمرو وجود فرد است؛ بعثت براى این است. در بیانى هم که فرمودند: «إنَّما بُعِثْتُ لأُتَمِّمَ مَکارِمَ الأخلاقِ»، باز برگشتش به این است؛ «برانگیخته شدهام که مکرمتهاى انسانى را کامل کنم»؛ یعنى تهذیب انسان، تزکیهى انسان، انسان را به حکمت سوق دادن، او را از جهالت بساطتِ عامیانه به فهم و زندگى حکیمانه رساندن. این، در مقولهى فرد و در قلمرو حیات فردى است.